Saturday, June 2, 2007

به نام او که هست . . . به نام او که می داند . . . به نام او که هستی . . . به نام او که هستیم . . .
به نام من ! هم او که آمدم از عدم ، هم او که زیستم در بدن ، هم او که چهار سال پیش مرگم فرا رسید . . .
به نام من ! بخوان به نام من . . .
بخوان با من به نام من ! . . .
درود بر الوهیت درونت ای مسافر ! درود بر تو ای خدای خفته !
خوشا آن روز که جز زندگی نباشی . . .
مرا به خاطرت سپرده ای ؟ . . . آه بلی ، حتما . . .
دوباره آن سایه . . . دوباره آن جذام خشک حقیقت . . .
که با تمام دردهایی که برایم به ارمغان آورده . . . هنوز . . . اما چه دلنشین . . .
واگیر ندارد . . .
و تو می ترسی . . . نه ، چهره ات را پنهان نکن از من ، دستت برایم رو شده ، اما نترس ! حق داری ای نازنین ! . . .
گونه هایم ساعت هاست که از جذام جدایی پوسیده اند . . .
و چه آسان آن دو شمعی که به نیت بودنمان باهم روشن کرده ام از هم جدا می شوند . . .
یکی آرام آرام به خوابی ابدی فرو می رود و دیگری اما . . .
به سوگ نشسته است . . .
راستی نازنینم ! چقدر این دو شمع به ما نزدیکند . . . اما سرنوشت چیز دیگری ست . . .
آه که چه خوش خیال . . . مجنون . . . غافل . . .
و تو ترسان از تعفن جذامی که واگیر ندارد . . .
نه ، ای بانو ! جذام هرگز به تو روی نیارد که درخور گل های وحشی چیز دیگری ست . . .
*******

No comments: